سپهر پورشيرازيسپهر پورشيرازي، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

سپهره آسموني

هميشه خندونه من

٩٠/٣/٢ ديشب خيلي گريه كردي،ولي صبح خيلي خوش اخلاق بودي،بابات كلي باهات بازي ميكنه،و سعي ميكنه،با موبايلش از خنده هات عكس بگيره ولي موفق نميشد.،تو همش ميخنديدو ،قهقهه ميزدي. نافت بدجوري سياه شده،نميدونم تا كي اينجوري ميمونه.
31 خرداد 1390

هميشه آرومه ماماني

٩٠/٣/٢٤ ماماني ديروز ٢ماه شدي. ديروز بردمت واكسن دوماهگيتو زدي،خدا ميدونه چقدر اضطراب داشتم،وقتي واكسنتو زدن ناخودآگاه خودمو زدم. ولي تو مثه هميشه،اصلا اذيت نكردي. ظهرش يهو دردت شروع شد ولي بعد از يك ربع آرومه آروم شدي. تو خوبه خوب بودي،شب مامان راضي و مامان شعله و باباجون اومدن تو رو ببينن، تو باز آرومو خوب بودي. فرشيد فالوده شيرازي آلبالو خريده بود. عمو فريدم اومده بود عيادتت. شب تا ساعت ٤بابات نگهت داشت تا من بخوابم،ولي تو بازم مثله هميشه خندون بودي. الانم تو صندليت آروم نشستي و داري ميخندي و با خودت بازي ميكني
24 خرداد 1390

دو ماهگي ات مبارك ،نوزادم

دوماهگی ات مبارک عشق کوچکم سپهره نازم چقدر زمان باعجله میگذره...تو هر روز شیرین تر واگاه تر و بزرگ تر و من هر روز خدای مهربون روشاکرتر از روز قبل برای عطای بزرگ ترین نعمت زندگیم... پسرک زیبای من ..از وقتی وجود نازنین وپربرکتت وارد زندگیم شد همه چیز عوض شد وزیبایی معنای دیگه ای پیدا کرد وتو شدی معنای تمام زیبایی هایی... زیباترین صداها بعداز تولد تو :صدای نفست نفسم..صدای گریه ی سپهرم ...صدای شیرخوردنت.صدای اغوکردنت وصدای غر زدنت...همه اینا به کنار...عاشق خنده ها ودست و پا زدن هاي پر هيجانتم. زیباترین لحظه های من لحظه ی باتو بودنه...وقتی شیرمیخوری وبادستای کوچیکت دستمویالباسمو میگیری واحساس امنیت میکنی وباچشمای نازت تو عمق چشام زل میزنی ومن قدر...
23 خرداد 1390

تو به شدت دستو پا ميزني

٩٠/٣/٢٠ تازگي آغوم واغوم ميكني تازگي وقتي خوابت مياد چشماتو ميمالي جاي واكسنه بدو تولدت هنوز خوب نشده،قرمزو كبودو چركيه،دل آدم ريش ميشه خيلي شديد دست و پا ميزني،خيلي شديد،برا همه خيلي جالبه،تو خيلي خوبي،خيلي خوبي منوهمش دلم ميخواد فيلماي بيمارستانتو ببينم،خيلي دوستشون دارم ٣روز ديگه بايد بريم به دستو پاي كوچولوت واكسن بزنيم،آخي خيلي دلم ميسوزه كه تو تب كنيو درد بكشي.
20 خرداد 1390

سلامت باشي عزيزم

٩٠/٣/١٨ سلام عزيزم امروز تو ٥٧ روزت شد،باورم نميشه كه ٥٧روزه تو با مني بودن با تو شروع پايان ناپذيره ماجراهاست. ديشب بازهم با گريه هايت نخوابيدم،مدت هاست كه ديگر نخوابيدم. نه فكر نكن بداخلاقي ميكردي نه،من بايد كم كم بهت شير ميدادم و تو سير نميشدي، آخه دكترها منو براي بالا آوردنت ترسوندن و ميگن ممكنه عفونت تنفسي بگيري
18 خرداد 1390

دعاي ماماني براي پسرك

اون کسی که همین الان مشغول خوندن این متنه، زیباست (چون دلی زیبا داره)، درجه یکه (چون تو دوستش داری بهش نظر کرده ای)، قدرتمند و قوی و استواره (چون تو پشت و پناهش هستی) و من خیلی دوستش دارم. خدایا، ازت میخوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترین ها باشه. خواهش میکنم بهش درجات عالی (دنیائی و اخروی) عطا بفرما و کاری کن به آنچه چشم امید دوخته (آنگونه که به خیر و صلاحش هست) برسه انشاا... . خدایا، در سخت ترین لحظات یاریگرش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه. خداوندا، همیشه و هر لحظه او را در پناه خودت حفظ بفرما، هروقت بهت احتیاج داشت دستش رو بگیر (حتی اگه خودش یادش ...
14 خرداد 1390

٤٠ روزگيت ،مبارك عزيزم

٩٠/٣/١ امروز سپهر ٤٠ روزه شد. من وسپهر رفتيم حموم وفرشيده مهربون اومدو با كاسه خاله زري آب رو سرمون ريخت. ديروز برديمش دكتر تا نافشو بسوزونن،سپهر خيلي بد زخمه،هنوز نافش خوب نشده. مرتب بالا مياره،دكتر براش سونوگرافي داد. خلاصه خيلي مشغوليم. امروز نفسه سپهر رفتو من خيلي هول كردم. بابا فرشيد مثه پروانه دوره ما ميگرده،آخه اول خدا ولي بجز اون هيچ كسو نداريم. الانم تو بغلمي و داري شير ميخوري ،يهو گريه افتادي هركاري ميكنم گريه ات بند نمياد،خيلي سعي كردم آرومت كنم،ولي آروم نميشدي،فك كنم ماله نافت بود كه سوزونده بودنش وگرنه تو هميشه آروم بودي
1 خرداد 1390
1